یادمه سال 95 تو همچین روزایی بود که وقت تمدید قرارداد کاری سر حقوق با مدیرم به توافق نرسیدم و عدد حقوق من رو خیلی پائین تر از اون چیزی که تصورش رو میکردم تعیین کرد و با وجود  5 سال سابقه کار تو اون فضا و با وجودی که میدونست یکی از نیروهای کلیدی دفتر پروژه هستم و عملا نمیتونه کسی مثل من رو پیدا کنه ولی از موضع خودش کوتاه نیومد! 

اونم فقط به یک دلیل چون من همیشه از ارزش خودم کوتاه اومده بودم و شرایط رو پائین تر از اون چیزی که لایقش بودم پذیرفته بودم! 

اما اون روز یک نیروی درونی دیگه نگذاشت کوتاه بیام و قرارداد رو امضا نکردم و گفتم همون عددی که خودم گفتم به هیچ وجه کمتر قبول نمیکنم. مدیر هم با یه لبخند دلسوزانه ای بهم گفت خب خودت که شرایط کار روبهتر میدونی و  میدونی که کار نیست و حقوق همه جا همینه و . حالا باز تصمیم با خودته همینه که هست! برو و تصمیم نهاییت رو برام ایمیل کن . راستی فردا اومدی فلان کار رو بیار بشینیم براش برنامه ریزی کنیم . 

و من عصبی که چرا مدیر انقدر مطمئنه که من قطعا اونجا میمونم!!!!!!

و من همون ساعت به اتاقم برگشتم کارای نیمه تمام روز رو به سرعت تموم کردم ساعت حدودای 6 بود که کارم تموم شد و تمام وسایلم رو از اتاق جمع کردم هارد یکی از بچه ها رو گرفتم و اطلاعاتمو از سیستم تخلیه کردم و یه ایمیل زدم به مدیر که شما رو به خیر و من رو به سلامت . 

کلیدها رو هم تو کشوی میزم گذاشتم و برای همیشه از اون فضا خداحافظی کردم! 

 

مدیرم صبح تماس گرفت که کجایی نیومدی منم با لبخندی گفتم: گفته بودم که دیگه حاضر نیستم کار کنم :) 

چهره خشک شده ش رو پشت تلفن میتونم تصور کنم که یادمه تا دو هفته ایمیل میداد و عددای مختلف پیشنهاد میداد . بگذریم که تیکه هم مینداخت که تو خب کار خاصی نمیکنی عدد پیشنهادیت بالاست و . ساعت کاریتو کمتر میکنم که بتونی راحت تر کار کنی و  

اما من فردا روزی که از محیط کارمندی و اداری فاصله کرفتم تازه قدر خودم رو و زمانم رو دونستم و دیگه به هیچ عددی حاضر نشدم برگردم! 

بگذریم از اینکه تا 7 ماه بعد نیروی تازه کاری که جای من اومده بود روزی 6 دفعه به من زنگ میزد که بپرسه کارا رو چطوری پیش ببره و خب منم قطعا جوابشو نمیدادم :)))) 

.

.

.

.

بعد از اون دوران من دور هر چی کار کارمندی و استخدامی بود خط کشیدم! دیگع حاضر نشدم سراغ هیچ کاری برم. ولی از وضعیتی که داشتم ناراحت بودم. 

میدونم خیلی خیلی خدا دوستم داشت که مسیری رو سر راه من قرار داد که ایده ال ترین راه ممکن برای من بود! اسفند 96 بود که من با یک شخصی اشنا شدم که زندگی من رو از این رو به اون رو کرد . کلا مسیر من رو زندگیم رو تغییر داد. کسی که هر کلامش برای من مثل کلید هزار قفل گمشده زندکیم بود. 

 

و من بعد یکسال دست و پا زدن تونستم در کنارش قرار بگیرم، و لحظه به لحظه از کلامش و رفتارش الگو بگیرم . 

 

از زمانی که اینجا کار میکنم شادترین و بهترین لحظه های زندگیم داره ساخته میشه، بدون شک بهترین محیط کاری رو دارم تجربه میکنم که تا الان بین این همه کاری که تجربه کردم نمونه ش رو نداشتم. یه فضای پویا و فعال که پر از انرژی مثبت و حس خوبه . 

 

و من هر شب و روز از اینکه خدا چنین شخصی رو سر راه من قرار داد و اینطوری مسیر زندگی من رو هدایت کرد بارها و بارها شکر میکنم . هزاران بار شکر میکنم . 

 

خدایا خیلی شکرت که انقدر اتفاقی من رو به این سازمان و این جمع هدایت کردی :) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حرفه پلاس اهلِ یقین فراز هامون وبلاگ رسمی استاد کرمیان ستاره سهیل صلوات ماهان اذر وبلاگ رسول sargarmi13